...خوب حالا بذار از زندگی بگم...اما از کجاش بگم؟!زندگیه دیگه...یه روز خوبه...یه روز دیگه بازم یه کم خوبه!!!اصلا زندگی رو اگه خوب ببینی همیشه خوبه...ولی می دونی خوب دیدنش خیلی کار آسونی نیست ...تازشم اگه همیشه بخوای زندگی رو خوب ببینی و بخندی ...به الکی خوش بودن محکوم میشی و مجازاتشم حبس ابد دندونات تو دهنت میشه...
البته اگه یه کم بخوام منصف باشم باید بگم که زندگی اصلا هم قشنگ نیستاااااااا...گفته باشم!...
یه وقتایی اونقدر جانکاه میشه که نفس آدم به زور بالا میاد...حس خفگی اونم از نوع خاصش...در این مواقع حتی تنفس مصنوعی و از این اکسیژنا که تو بیمارستانها هست هم واسه نجات دادن فرد خفه شونده موثر نیست...فقط میتونی چراغ اتاقتو خاموش کنی و از پنجره به آسمون نگاه کنی و قصدت این باشه که ستاره ها رو بشمری تا خوابت ببره ...
بعدش یهو یه هواپیما ببینی که داره از تو آسمون با خشونت ستاره ها رو کنار میزنه و اصلا هم نوبت رو رعایت نمیکنه و با عجله داره میره...بعدش میگی:اِیــــــــــــــــــــی بابا...اینجا هم هواپیما؟؟!!!!
ترجیحا پرده رو می کشی و تصمیم میگیری چراغو روشن کنی و بری به کار و زندگیت برسی که هزار جور بد بختی داری ...
تاپ تاپ تاپ تاپ تاپ تاپ میشونی ؟ صدای قلب منه! قلبم هنوزم داره نفس می کشه ! می بینی؟ من هنوزم زنده ام ! تیک تاک تیک تاک تیک تاک میشونی؟ ساعت دیواری قدیمی خونه ی بابابزرگ هم هنوز زنده ست و داره آواز می خونه که بگه اونم هست آره هست داره نفس میکشه داره فریاد می زنه و میگه هنوزم امید داره احساس داره می خواد بخونه تا بمونه چک چک چک چک چک چک میشنوی ؟ شیر آب تو حیاط هم هنوز داره چک چک می کنه تا به گلهای باغچه بگه زندگی کنید من هنوزم هستم بهشون بگه بخندید غمهاتونو می خرم ! جیر جیر جیر جیر جیر چه صدای دوری! این صدای در قدیمی کلاس اوله اون مدرسه ی قدیمیه داره هنوزم فریاد می زنه میدونی ! از وقتی که بابای مدرسه مرده دیگه هیچکی لولاهاشو روغن کاری نکرده خیلی وقت بود که بارونو فقط بدون رعد و برقش از پشت پنجره میدیدم! ولی اینبار شنیدم صدای رعد رو شنیدم گوشهام خیلی وقت بود که دیگه کر شده بود و به یه شوک عصبی نیاز داشت تا دوباره بشنوه که آسمون هنوز نمرده بشنوه که گنجشک ها هنوزم جیک جیک می کنن بشنوه که جغد سیاه دیگه از رو پشت بوم خونه پر زده و رفته بشنوه که حتی اون کلاغ سیاهه هم با اون صدای نحسش رفته اون دور دورا داره غارغار می کنه بشنوه که هنوزم ماه شبها واسه ستاره ها قصه میگه ولی هنوزم هیچ خبری از رنگین کمون هفت رنگ تو آسمون آبی نیست شاید جاشو داده به تیر چراغ برق تو کوچه ! خوشحالم که هنوزم می تونم به زندگی امید وار باشم به صداها ! دوس دارم آسمون اینقدر بباره تا کلاغ سیاهه رو خفه کنه خسته شدم از خبرای بد بدش از پر خاکستریش از چشمای زاغش یه موقع هایی تو زندگی پشت سر هم بد می یاری مثل این می مونه که داری از یه خیابون کمی تا قسمتی طولانی می گذری و سر راهت قدم به قدم پوست موز انداخته باشن ...هی با پا بری روی پوست موزها و با مغز بخوری زمین! اینجاهاست که یه حسی شبیه «کوزت» بودن بهت دست میده ولی از نوع فاقد ژان والژانش ! می شنوی؟ کلاغه دیگه رفته ! فرار کرده صداش دیگه نمیاد ولی به جاش یه عالمه صداهای خوب خوب داره میاد گوشهاتو باز کن ... بذار بشنون تاپ تاپ تاپ تاپ تاپ تیک تاک تیک تاک تیک تاک چک چک چک چک چک جیک جیک جیک جیک بازم هست می شنوی؟